پارسا بشكوهپارسا بشكوه، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره

پارسا بشکوه

روز اول مدرسه

امروز خاطرات همه بزرگترها تکرار شد با رفتن پارسا به مدرسه که چند روزی بود لحظه شماری میکرد و به قول بابا عباس ما بیشنر هیجان داشتیم، ناخودآگاه تاریخ تکرار شد و همه بزرگترها یاد بچه گی خودشان کردند. امروز کلاس بندی و آشنایی بچه ها با مدرسه و مربیان بود . امروز استرسی در دل خانواده ها بود که آینده فرزندشان چگونه رقم خواهد خورد. نمیدونم چرا پارسا اونجور که باید ذوق و شوق نداشت ولی پیامدش خیلی صحبت و تعریف از همان ۲ ساعتی که با هم اونجا بودیم داشت. منم امیدوارم مدرسه برای فرزندانمون به تلخی دوران ما نباشه و بچه هایی کار آفرین بار بیان و دانش و علمی که براش زحمت خواهند کشید به درد زندگیشون و یا بهتر زندگی کردنشون بخوره.  ...
31 شهريور 1398

روزهای آخر در مهد کودک

پارسا برای رفتن به مدرسه روز شماری میکنه و دو ماهی هست که روی کاغذ خط میکشه دیگه چیزی نمانده و یکشنبه روز اول مدرسه و تعیین کلاسهاست. برای من و باباش هم هیجان داره و من میدونم کارم چند برابر میشه. بیشترین نگرانی من بیدار شدن صبح پارسا هست. امروز چهارشنبه ۲۷ شهریور پارسا با خانم کاشفی خداحافظی کرد و تشکر کرد از چیزهایی که در این دوران یاد گرفته. ایشون دعا کردند که پارسا موفق در زندگی و حتما دکتر بشود. یه سری کارهای تو کلاس برای هفته های آخر هم با خودش به منزل آورد که فکر کنم در آینده جز خاطرات ما بشود
27 شهريور 1398

هایپر با کوثر

روز ۱۴ شهریور ۹۸ با عمو امیر و کوثر و مامان بزرگ به هایپر رفتیم و ظهر برای ناهار خانه مامان جون و ظهر به صرف آش رشته به خانه مامان جون رفتیم و پارسا و کوثر بازی کردند و لگوهایی که مامان بزرگ گرفته بود را با هم درست کردند...
15 شهريور 1398

عزاداری امام حسین

۱۴ شهریور برای عزاداری با مانی و خانواده اش برای دیدن دسته بیرون رفتیم و در آخر شب به هنگام بازگشت به خانه پارسا دوچرخه بیدود را با مامان مانی امتحان کرد(اپلیکیشن جدید دوچرخه سواری که در سال ۹۸ در تهران شروع شده و پارسا مشتاق بود یکبار تجربه کنه)...
15 شهريور 1398

دندان کشیدن پارسا در ابتدای شهریور ۹۸

بعلت بد در آمدن دندانهای اصلی پارسا ناگزیر ۲ تا از دندانهاش که لق نشده بود را کشیدیم و برای اولین بار پارسا آمپول بی حسی را تجربه کرد. ولی بسیار صبورانه تحمل کرد و من از مظلومی بچه ام دلم سوخت...
15 شهريور 1398

ملاقات در بیمارستان

مامان بزرگ دوباره امسال مریض شد و ناگزیر حدود یکماه در بیمارستان بستری شد. جدیدا مامان بزرگ خیلی رنجور و مریض هست و هر سال بدتر میشه و این دومین باره که طولانی در بیمارستان بستری میشه. پارسا هم امسال قاچاقی برای دیدن مامان بزرگ به بیمارستان رفت ...
15 شهريور 1398

تولد مانی

در مرداد سال ۹۸ مامان و پارسا به بازار بزرگ رفتند و برای مانی دوست پارسا کادو تولد یک ست نوشت افزار رو میزی گرفتند و شب همان روز یه کیک هم گرفتیم و به خانه آنها رفتیم خوش گذشت ...
15 شهريور 1398
1